تو را من چشم در راهم نه به هنگامه ي نيما
من تو را چشم در راهم به وقت درماندگي در اوج تنهاييها
كه بيايي و ببيني كه منم تنهايم يلدا !
و شايد در شب بلند يلدا چشم به راهت باشم
تا بيايي و بشيني و بخندي و شايد
حتي براي همان يك دقيقه بلنداي شب
من را بفهمي و گوش هايت را باز كني
آنقدر كه حتي پچ پچ هاي دردم را بشنوي
و خيالم آسوده شود كه لااقل هم سن هايم مرا مي فهمند !
خسته شدم بس كه دردها را فرياد كردم و بزرگتر ها خنديدند !
تو را من چشم در راهم بيا اي خسته ي از همه چيز بگريخته !
اين ها رو موقعي كه خواستم بهت پيغام بدم همينجور گفتم اميدوارم مثل بقيه شعرام ايراد ادبياتي نداشته باشه راستي من آپم و منتظر تو دوست گل