سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اشک ها و آرزو ها
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
شنبه 85 آذر 18 ساعت 4:24 عصرعشق نا فرجام

مدتها بود اتفاقی افتاده بود و من نمیدانستم

گاهی حس می کردم که انگشتانم بی اراده

تکان می خوردند و دستم جمع می شود....

گاهی عصب دستم می گرفت و

انگشتانم مثل چنگک بهم نزدیک می شدند..

گاهی دستم شدیدا درد می گرفت

و نمیدانستم چرا؟؟؟

گاهی دستم می لرزید،

انگار می خواست قطعه قطعه شود...

آری مدتها بود اتفاقی افتاده بود و من نمیدانستم...

انگشت شستم شیفته انگشت کوچکم شده بود...

******شاد و پیروز باشید******

 


متن فوق توسط: ساقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 85 آذر 4 ساعت 3:57 عصرتحقیر

هفت جا،نفس خویش را حقیر دیدم!

نخست:وقتی دیدم که به پستی تن میداد تا به بلندی یابد.

دوم:آنگاه که در برابر از پاافتادگان می پرید.

سوم:آنگاه که میان آسانی و دشواری مختار شد و آسان را برگزید.

چهارم:آنگاه که گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه می زنند،خود را دلداری داد.

پنجم:آنگاه که از سر ناچاری،تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.

ششم:آنگاه که زشتی چهره ای را نکوهش کرد،حال آنکه یکی از نقاب های خودش بود.

هفتم:آنگاه که آوای ثنا سر داد و آنرا فضیلت پنداشت.

hallucination_4

******

ممنون از نظرات گل همه شما دوستای مهربونم...

در پناه خالق نیلوفرها شکیبا بمانید

ویران


متن فوق توسط: ساقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آبان 7 ساعت 3:25 عصرسختی

چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقتو دزدیده و بجاش

یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و بجای اینکه

لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی هنوز دوسش داری

چقدر سخته دلت باز به دیواری تکیه بده که یکبار زیر آوار دروغش

همه وجودت له شده،

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دنیای اشک گناهاتو خیس کنه

اما مجبوربشی بخندی تا نفهمه هنوز

دوسش داری ی ی ی ی ی

چقدر سخته منتظر کسی باشی که هرگز فکر آمدن نیست...

مهمان عزیزی باشی که فانوس خانه اش روشن نیست...

چقدر سخت است آدم را از آرزوهایش دور کنند و اورا به مسیر ناخواسته ای مجبور کنند..

چقدر سخت است دست نوشته هایت را نخوانده خاک کنند و اسمت را از خاطره ها پاک..

 

 


متن فوق توسط: ساقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
سه شنبه 85 مهر 18 ساعت 5:41 عصردرد درون

روزی که عزیز دلش را راهی می کرد میدانست که دیگر هیچ گاه نمی تواند دستان گرمش را در
دست بگیرد...او میدانست که نگاه معصوم او را نخواهد دید و ایمان داشت که بار دیگر گرمای بدنش را
لمس نخواهد کرد!!!تنها و خسته بر روی صخره ای بزرگ بر روی ساحل دریا نشسته بود و
به نافرجامی سرنوشت خویش می گریست..او با خون دل با دریا حرف می زد و
درد درونش را تخلیه می کرد.آه می کشید و با نجوا می گفت:
عشق پاکم سالیان سال در انتظارت نشستم،به امید روزی که
درهای ناامیدی باز شود و بار دیگر تو با آمدنت به روح خسته و مریض من بدمی و بر زخم درونم
مرهم گذاری!!!عزیزم بیا و درد کشنده انتظار را التیام بخش!!محبوبم دوری از تو سخت است و
ملال آور.بی تو گل ها بی رنگ و بو،آسمان خالی از ستاره است!!دریا آرام و بی موج،
زندگی بی روح است.آیا می توان آسمان را بدون ستاره های زیبا که
هرکدام سعی در روشن کردن پهنه تاریک آسمان دارند،تصور کرد؟
آیا می توان قبول کرد که دنیای بی کران همیشه بی موج و آرام باشد؟
آیا می شود زندگی بی روح را ادامه داد؟نه هرگز عزیزم!!!
من دیگر تاب و توان دوری از تو را ندارم،نازنینم!!
بدان که همیشه منتظر دیدارت بوده و هستم و بدان که
تمام لحظات زندگی حتی یک دم از من جدا نبودی و با من بودی و با من
زندگی کردی!!تو ظاهرا رفتی و من دردمند را تنها گذاشتی ولی وجودت و عشقت
مرا سر پا نگه داشت و دلیل بودنم شد!!
ای شمع وجودم،من همچون پروانه ای عاشق در پای تو خواهم سوخت
همانطور که پروانه خود را فدای شمع می کند،خود را به
شعله های سوزان شمع میزند!!ولی
درد سوختن را حس نمی کند!!
هدف فقط نزدیک شدن به شمع است!!
او می خواهد با عشق خود بیامیزد و با او بمیرد!!
تورا به تمام مقدسات عالم سوگند که برگرد! و مرا از این
چشم انتظاری در آر.راضی نشو که این دیده بر هم رود در حالیکه
آرزوی دیدار تورا می کشد.بیاد آر روزهای بهاری را که با هم در زیر درختان پر شکوفه
قدم میزدیم و بیاد آر ایام زیبایی را که باهم در زیر باران می دویدیم و هر از
دیدن یکدیگر در لباسهای خیس غرق در شادی و خنده می شدیم..
آیا می توان باور کرد که تو تمام همه خاطرات قشنگ گذشته را
فراموش کرده باشی؟و آیا باید بر جبر زمانه گردن نهم؟
که هرگز تورا نخواهم دید؟؟؟؟
نه!!ای امید زندگی من!!میدانم که تو هم
در گوشه ای از همین دنیا منتظر معجزه ای هستی
تا باز به هم برسیم و باهم زندگی کنیم،عزیزم!!!
صبر کن!!روزگار فراق به سر خواهد آمد...
من و تو به هم خواهیم رسید و دنیا را
در شادیمان غرق خواهیم کرد..
دوستت دارم تا وقتی روحم
وجود دارد!!نازنینم!!

*******
پ.ن:ممکنه دوستایی که از وبلاگ قبلیم با من بودند بگن که تکراریه!!شما به بزرگی خودتون ببخشید
آخه این متن رو خیلی دوست دارم...
********
مهربونا انشاالله که نماز روزه هاتون مورد قبول درگاه حق واقع بشه
مارم فراموش نکنین....
*******

در پناه خالق نیلوفرها شکیبا بمانید!!


متن فوق توسط: ساقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
اشک ها و آرزو ها
ساقی
گفتمش دل میکاری؟پرسید چند؟؟؟ گفتمش دل مال توست تنها بخند!... خنده کرد و دل ز دستانم ربود.... تا به خود باز آمدم او رفته بود..... جای پایش روی دا جا مانده بود....ساقی تنها
فهرست موضوعی یادداشت ها
درد دل[16] .
لوگوی من
اشک ها و آرزو ها
لوگوی دوستان من












لینک دوستان من
امیر*خلوتگه دل*
ناهید*نمیشم دلگیر تقدیر*
سیما*هالی*
مریم*نازگل*
شیرین*راز دل رازقی*
*امیر*
امیرحسین*ارواح*
شیدا-خودم-
کوثر*شاید کمی بهتر*
امیر*کلبه تنهایی من*
ساقی*ناله ی سوزناک عشق*
رضا
صابر*سوال*
عروسک کوکی
*بچه های درخت دو شاخه*
انجمن شعر و داستان کازرون
امید*منو دل شکستم*
هادی خان*دریایی*
یاشار*سایت آموزشی و تفریحی*
مرتضی*دنیای خیالی من*
علی*awarebel*
محروم*سفر منزل دوست کار هر روز من است*
زینب*اتاق خالی*
ابراهیم*یاس سپید*
ولی*از دل برود هر آنکه از دیده برفت*
مسعود*عشق ماندگار*
سعید*دوستتون دارم*
بهزاد
علی*آرزوهای بزرگ*
مریم*خداوند مظهر عشقه*
نیما*درد و دلهای یک شهرستانی*
امیر*فانوس خیس*
نیما و حسین*نهنگ ها*
یلدا*لافکادیو*
ستایش*یه بوس کوچولو*
محسن*وحشیانه*
فرید*غروب عاشقان*
فرهاد*زندگی و..*
ساقی*دلتنگ عشق*
مهتاب*ستون نگاه*
آنیما
***غبار لبخند***
غزاله*غزلک*
*چشمک ستاره*
سعید*میکده حمام نیست سر زده وارد مشو*
بهار چابوک* آغوش سپید*
مارال*بیا هر شب کنار نور یک شمع به فکر پیچک همسایه باشیم*
محمد*سراب*
میثم.مهناز
نغمه*کویر خیال*
سینا*سلام*
مسافر*مسافر رویای زندگی*
آهنگ وبلاگ من
اشتراک در خبرنامه